کفش هایم را در می آورم
آهسته قدم برمیدارم
نمی خواهم کسی حضورم را حس کند
مگر حضورم جز عذاب برایش چیزی داشت؟
نمیخواهم باز زنگ بیداری کسی باشم
مگر کسی برای بیداری من زنگی کوک کرد؟
نمیخواهم کسی رابا خود همراهی کنم
مگر کسی مرا باخود همراهی کرد؟
نمیخواهم باز باهم بودن را تجربه کنم
مگرباهم بودن برای من جز عذاب چیزی دیگر داشت؟
نمیخواهم کسی را به خود عاشق کنم
مگر پایان عشق چیزی جز تنهایی داشت؟
همراهی نمیخواهم
همراه من تنها این قلم ودفتر است به همراه شمع نیمه سویی که زیر نورش مینویسم...
از جنون تاعشق
دوتا پنجره بیشتر راه نیست.....
نظرات شما عزیزان:
|